من از جهان پر از درد و آز بیزارم
از این کرشمه های سراپا نیاز بیزارم
تمام هستی ام از روی توست لیکن باز
خیال میکنی اکنون که از تو بیزارم
خزان عمر من آن لحظه میشود آغاز
بدون ناز بگویی که از تو بیزارم
گمان کنم که ندارد زمانه با من ساز
از این فتادن در دام باز بیزارم
زهجر روی تو اینک چنان شدم بیتاب
که از نوشتن اشعار ناز بیزارم
وبلاگ ادبی...برچسب : نویسنده : heyhotnamea بازدید : 47